سوئیس که خود نیز در نمایشگاه 21 کتاب تهران حضور داشت، این نویسنده دوزبانه را به ایران آورد و این فرصت مغتنمی شد برای گفتوگوی همشهری با وی. دانیال دو روله که در ایران تقریبا اصلا شناخته نشده است، در سال 1944 در ژنو، بخش فرانسه زبان سوئیس به دنیا آمد و پس از تحصیلات معماری به حرفه نرمافزار پرداخت و سپس به داستاننویسی روی آورد.
او نزدیک به 20 کتاب در پرونده خود دارد و تا کنون جوایز بینالمللی بسیاری را به ویژه برای سبک نگارش شیوایش از آن خود کرده است. روله اکنون به همراه همسر و تنها فرزندش در فرانسه زندگی میکند و به 2 زبان فرانسه و آلمانی مینویسد.
- آقای روله! شما تا پیش از سفر اخیرتان به ایران چقدر با فرهنگ و ادبیات اینجا آشنا بودید؟
خیلی کم. بیشتر شعرای قدیم و ادبیات گذشته ایران را میشناختم. البته قبل از اینکه به ایران بیایم سعی کردم در این زمینه مطالعه بیشتری بکنم و اطلاعات خودم را در زمینه ایران گسترش بدهم اما این مطالعات و آشنایی بیشتر زمینه تاریخی داشت؛ یعنی بیشتر تلاش کردم که با تاریخ ایران آشنا بشوم و هنوز چیز زیادی از فرهنگ و ادبیات معاصر شما نمیدانم. البته در هواپیما فرصت پیش آمد و توانستم داستان «جغد» را بخوانم.
- جغد؟
بله جغد. نویسندهاش فردی بود به اسم صادق هدایت.
- بله، عنوان فارسیاش «بوف کور» است. خب، آن را چطور دیدید؟ ترغیبتان کرد که ادبیات معاصر ایران را هم پیگیری کنید؟
من هنوز اول راه هستم و چیز زیادی از ادبیات معاصر شما نمیدانم اما آنچه من را ترغیب میکند که با ادبیات ایران و نویسندگان معاصر فارسی زبان آشنا بشوم همین حضور گسترده ناشران و کتابهای متعدد در نمایشگاه کتاب است البته میدانم که خیلی از این کتابها خارجی است اما همین که به مردم عرضه میشود و آنها هم علاقهمند هستند و استقبال میکنند نشان میدهد که چیزی در آن کتابها هست.
- نمایشگاه را چطور دیدید؟ چیز جالبی نظرتان را جلب نکرد؟
نمایشگاه ِخیلی خوبی است. اصلا انتظار دیدن چنین چیزی را نداشتم. من به تازگی از
2 نمایشگاه کتاب دیگر در آفریقای جنوبی و رم هم دیدن کرده بودم اما نمایشگاه تهران بزرگترین نمایشگاهی است که تا حالا دیدهام.
- گویا چند سال قبل برای شرکت در کنفرانسی راجع به ادبیات ایران به جزیره کیش سفر کرده بودید اما در آنجا حاضر نشدید راجع به ادبیات ایران و نویسندگان ایرانی صحبت کنید. میشود کمی در این باره توضیح بدهید؟
این طور نیست، من برای آن کنفرانس دعوت شده بودم اما شرکت نکردم.
- چرا؟
آن کنفرانس را مثل یک پلت فرم نفتی تلقی میکردم که ارتباط زنده و معناداری با ادبیات ایران ندارد. در واقع از نظر من آنچه در این جزیره میگذشت خیلی مجرد و انتزاعی بود و برایم جالب نبود که در میان چند نویسنده خارجی راجع به ادبیات ایران صحبت کنم. جایی که هیچ تماشاگر یا شنونده ایرانی حضور نداشته باشد. الان هم اگر حاضر شدم به ایران سفر کنم به این دلیل بود که تصور میکردم این سفر به شناختم از ادبیات و در مجموع فرهنگ ایرانی کمک میکند.
- حالا این شناخت چه کمکی به کار شما میکند؟ آیا قصد دارید راجع به ایران داستانی بنویسید؟
نمیدانم، شاید بله و شاید هم نه. اما به هر حال یک نویسنده نیاز دارد که خیلی چیزها را از نزدیک ببیند چون ادبیات ماهیتی چند پهلو دارد و تخیل صرف نمیتواند به نویسنده کمک کند و برایش راهگشا باشد. من باید به ایران میآمدم و آن را از نزدیک لمس میکردم. الان اگر کسی راجع به این سفرم از من سؤالی کند، دیگر میدانم که تهران یک شهر صاف نیست و بالا و پایین دارد و امیدوارم که با این برداشتهایم بتوانم ادبیات گویاتری پدید بیاورم.
- آنچه در ایران دیدید تا چه اندازه با تصورات ذهنی شما منطبق بود؟ آیا انتظار دیدن چنین جایی را داشتید؟
نه تنها من بلکه اکثر قریب به اتفاق غربیها تصور درستی از ایران ندارند. من با وجود توصیه تمام دوستان و آشنایانم به ایران سفر کردم. آنها به من میگفتند چرا میخواهی به کشوری بروی که در آستانه جنگ است و مردمانش جرأت حرف زدن با کسی را ندارند؟ اما من آمدم و الان هم از اینکه اینجا هستم احساس خوبی دارم. در اینجا با مسائلی روبهرو شدم که اصلا انتظارش را نداشتم. مخصوصا ملاقاتی که با دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی داشتم خیلی دور از انتظارم بود، دانشجویان بسیار باهوشی بودند و سؤالهای خوب و سنجیدهای میپرسیدند. همه اینها برای من جالب و تفکر برانگیز بود.
- در کنفرانسی که در خانه هنرمندان برگزار شد بعد از آنکه تکههایی از رمان «یکشنبهای در کوه» را خواندید، اشاره کردید که عقاید میتوانند پردهای پیش چشم انسان بکشند و او را نابینا کنند و به همین دلیل از جوانها خواستید که میان خودشان و عقایدشان نوعی فاصلهگذاری کنند تا گرفتار آنها نشوند. آیا این دعوت به نوعی انفعال نیست؟
نه! این دعوت به روشن بینی است. همه ما در جوانی عقایدی داریم و تلاش هم میکنیم که حقانیت آن عقاید را به اثبات برسانیم اما به مرور زمان و با انباشت تجربهها یک بار دیگر به عقب برمیگردیم و در عقاید گذشته خودمان تجدید نظر میکنیم. البته هیچ وقت کلیت آن عقاید را زیر سؤال نمیبریم اما شیوه رسیدن به آنها را مورد تجدید نظر قرار میدهیم و مهم هم همین است. یکشنبهای در کوه که برآمده از تجربیات مستقیم من در نهضت دانشجویی 1968 فرانسه است، به نوعی بازبینی و بازنگری در عقاید گذشته خودم به شمار میآید. بهنظر من ادبیات میتواند مسائل را به نحوی طرح کند که نابینایی عقاید را افشا کند و اصلا وظیفه ادبیات این است و به همین دلیل بود که توصیه کردم جوانها میان خودشان و عقایدشان فاصلهگذاری کنند تا گرفتار این نابینایی نشوند.
- اما آیا با گفتن اینکه وظیفه ادبیات افشای نابینایی عقاید است، برای آن نوعی کارکرد ایدئولوژیک، که در پی فرار از آن هستیم، قائل نشدهایم؟ و آیا این به تقلیل کارکرد ادبیات منجر نمیشود؟
بحث من درخصوص رمان یکشنبهای در کوه بود و نمیشود آن را به همه جا و در همه زمانها تعمیم داد. از نظر من چیزی که یکبعدی باشد و تنها یک حرف را بزند ادبیات نیست اگر هم باشد «ادبیات بد» است. ادبیات تنها زمانی واقعیت دارد که تخیل داشته باشد و یک مسئله را از چندین و چند زاویه بررسی کند، جز این هر چه باشد یا تبلیغ است یا پروپاگاند که هر 2 هم در واقع یک چیز هستند.